دانلود رمان در همسایگی گودزیلا
به روز شده
در این پست از سایت کافه رمان، رمان همسایگی گودزیلا را آماده کردیم. برای دانلود رمان همسایگی گودزیلا در ادامه مطلب با ما همراه باشید.
نام رمان: در همسایگی گودزیلا
نویسنده: آنیلا
ژانر: عاشقانه، طنز، همخونهای، کلکلی
خلاصه:
یه دخترشیطون ودیوونه به اسم رها شایان…یه پسر شیطون به اسم رادوین رستگار…هم کلاسی هایی که سایه هم دیگه رو با تیر میزنن…رهابه شدت از رادوین متنفره و این تنفرباعث میشه که واسه اذیت کردنش نقشه های مختلفی بکشه…البته این وسط رادوینم ساکت نمی شینه و هرکاری می کنه تاحرص رهارودربیاره…این نقشه کشیدناواذیت کردناوحرص دادناباعث میشه که اتفاقای خنده داری بیفته.
همه چیز خوبه وزندگی به خوبی می گذره اما به دلیل یه سری ازمشکلات،رها مجبورمیشه ازخانواده اش جدابشه وتویه خ و نه دیگه زندگی کنه…اماباورودش به خونه جدید…
قسمتی از متن:
–پاشو رها… بلند شو ببینم…چقدر می خوابی دختر؟!پاشو!!…دیرشده!
این دیگه کیه کله ی صبحی؟؟؟…
انگار فکرم و بلند گفتم چون یارو بایه صدای مسخره ودرحالیکه ادای دخترای لوس و درمیاورد گفت: ارغوان هستم…از آشناییتون خوش بختم وشما؟؟!!(وبعدش دوباره صداش جدی شدو عصبی گفت:) پاشو ببینم…تومن و نمیشناسی؟!!!!!!جلسه معارفه راه انداخته واسه من…پاشو…دیرشده!
دهه…یه امروز و میخواستیم کلاسارو بپیچونیم و نریما…این خانوم اومده مارو باخودش ببره…چشمام و بازکردم و روی تخت نشستم کلافه گفتم:
–اه…اری…من حوصله دانشگاه ندارم!بیخیال شو.
– یعنی چی حوصله دانشگاه نداری؟!
– یعنی اینکه حسش نیست!بیخیال شو دیگه ارغوان.
– امروز باحسینی کلاس داریما!
– خب داشته باشیم.
– خب داشته باشیم؟!تومی فهمی داری چی میگی؟دلت میخواد سرمون و ببره بذاره رو سینمون؟
پتورو کشیدم روی سرم وبا لحن خواب آلودی گفتم:اون هیچ کاری ازدستش برنمیاد.
وچشمام و بستم.
– رها!!!اذیت نکن دیگه.پاشو!
– بیخیال شو!دیشب دیر خوابیدم،خوابم میاد.الانم سرم درد میکنه!
– چه غلطی می کردی که دیر خوابیدی؟!
همون طور که چشمام بسته بود و سعی می کردم بخوابم،
باشیطنت گفتم:داشتم باآقامون اس بازی می کردم،نفهمیدم زمان چجوری گذشت!عشقه دیگه!
ارغوان خندید وبه سمتم اومد.
پتو رو از روی سرم کنار کشیدوگفت:پاشو ببینم!خرخودتی…خدا پسِ کله هیچکی نمیزنه که بیاد بشه آقای تو!
چشمام و بازکردم و باشیطنت گفتم:خیلی دلشم بخواد!دختر به این ماهی!مثه پنجه آفتاب می مونم.
ارغوان باخنده گفت:توازخودت تعریف نکنی،کی تعریف کنه؟!
خندیدم وگفتم:عزیزم من چه از خودم تعریف کنم،چه نکنم،تعریفی هستم!
– اوهو!اعتماد به سقفتون تو طحالم خانوم!
بعداز گفتن این حرف،درحالیکه داشت پتو رو جمع می کرد
گفت:پاشو ببینم!مرده شوره ریختت و ببرن!میدونی ساعت چنده؟!7:45!پاشو!پاشو بریم که امروز دخلمون اومده!
مطالب پیشنهادی:
از كجا ميتونم جلد دومش رو دانلود كنم؟؟؟
خوندمش طنز بودش ها ولی خدایی اینقدر که اشرافی شیطون بلا و کلاه داران من رو خنداند این نخندوند