رمان کافه https://romancafe.ir/wp-content/uploads/2011/05/icon1.png

دانلود رمان

رمان همین که کنارت نفس میکشم اثر رها امیری

در این پست از سایت رمان کافه، رمان زیبای همین که کنارت نفس میکشم به قلم رها امیری را برای شما عزیزان مهیا کردیم. برای دانلود این رمان در فرمت های مختلف به ادامه مطلب مراجعه کنید.

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم

نام رمان: همین که کنارت نفس میکشم

نویسنده: رها امیری

ژانر: عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات: 145

خلاصه ای از رمان:

فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد اصلا احساس خوبی با این ادم نداشتم… پایان خوش

 

بخشی از رمان:

فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می
شناسد سرش را به عالمت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ
سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد اصال
احساس خوبی با این ادم نداشتم. لیموزین ایرج هم بود وبی ام و ای که احتماال متعلق به رامین
بود.تنها چیزی که باعث دلخوشی ام شد مزدا تری علیرضا بود. نگاهم را از المبورگینی گرفتم پس
همه جمع بودند! دلم نمی خواست کوچکترین برخوردی با این جماعت داشته باشم به طرف ضلع
جنوبی عمارت حرکت کردم ودکمه های پالتویم را یکی یکی کندم نگاهی به تراز انداختم کمی
سخت بود ولی می ارزید …
-اوففففف!
پالتویم را مچاله کرده و داخل تراز پرتش کردم پایم را روی لبه برامده کچ کاری شده ی عمارت
بند کردم دستم رابه زور به میله تراز گرفتم پاها ودستهایم را جابجا کردم چیزه دیگری نمانده بود
-هیفا؟!
پلک هایم را روی هم گذاشته ودوباره باز کردم بین زمین وهوا معلق بودم”اوفففف اقا زاده ها
دیدند”بی توجه به حرف کیان پاهایم را جابجا کردم وبا یک حرکت خودم را باال کشیدم و روی تراز
جا گرفتم. حاال می توانستم ببینمش بادیدن هاکان که دست به سینه وبا تحقیر نگاهم میکرد مثل
خودش دستهایم ا داخل سینه ام جمع کردم
–حرکات جالبی بود!یادمه اخرین بارتو سفری که به “کیپتاون “افریقا داشتم این طور لذت بردم!
نگاهش سرتا سر تحقیر بود ومثل همیشه نگاه کیان شماتت بار. بی توجه بدون کلمه ای به طرف
اتاقم رفتم…از طبقه دوم به حیاط نگاه کردم دیدن تکه های سیاه ابر حالم را بهتر میکرد.
روی تخت دراز کشیدم در را قفل کرده بودم تا ماه بانو از حضورم باخبر نشود می دانستم به محض
دیدنم از غذا خوردنم؟الغر شدنم؟…وهزارتای دیگر می پرسید.خسته بودم به خاطر اینکه دو روز
اینجا باشم دوروز قبل را به اندازه یک هفته کار کرده بودم. چشم هایم را بستم …

 

پیشنهادات دیگر رمان کافه:

دانلود رمان فرشته من از فرشته تات شهدوست

دانلود رمان پاییز بی مهر از اسما کرمی

دانلود رمان افسونگری از جنس غم از رعنا خزاعی

دانلود رمان اگه می تونی عاشقم کن

دانلود رمان قمار سرنوشت

4.4/5 - (14 امتیاز)

برچسب ها:++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *