دانلود رمان معجون از مریم پیروند
به روز شده
دانلود رمان معجون از مریم پیروند
در این مطلب از رمان کافه ، رمان معجون از مریم پیروند را آماده کردیم.برای دانلود رمان معجون از مریم پیروند به ادامه مطلب مراجعه کنید.
نویسنده : مریم پیروند
ژانر : رمان عاشقانه
بخشی از پارت اول رمان معجون از مریم پیروند :
مثل یه برگ خشکیده ، مثل یه دریای سراب ، مثل انتظاری سخت برای هیاهویی جنجالی ، مثل آواز پرنده ای تنها و اسیر در قفس ، مثل باد زوزه کش پاییزی و مثل غروب دلگیر و دل مرده ی جمعه به آینه ی روبروم خیره شدم .
دلم فقط کمی تپیدن میخواست ، تپیدن از نوع واقعی و حقیقتی نو .
دلم کمی جوشش میخواست، جوششی شیرین با دمی از امید و وصال .
دلم کمی هیاهو میخواست ، رقصیدن میخواست ، کمی هوس بچه بازی با معجون دلگرم کننده ش میخواست ، معجونی که برای من قدرت و بقای عمرمه ، معجون زندگی ، معجون دیوانگی ، معجون دلداگی و شورو اشتیاق ، معجون نفس کشیدن و معجون عشق …
درون آینه به صورتم نگاه کردم به زیبایی که از مادرم به ارث بره بودم .
پوزخندی گوشه ی لبم جای گرفت ؛ مادری که بعد از چهار سال زندگیه زناشویی و دو سال بعد از به دنیا اومدن من به خاطر مسئله ارث و میراث بابام پاپس کشید و برای همیشه مارو ترک کرد، بابام هم بعد از ده سال و بزرگتر شدن من ، به خاطر دعواها و کشمکشهای پی درپی برای تقسیم ارث و میراث با برادر ناتنیش ، بالاخره در یک شب زمستونی به دیار باقی پیوست .
نفس سنگینی کشیدم و دستامو به میز کنسول سفید مقابلم تکیه دادم ، من کیان 32 ساله با کلی ارث و میراث از طرف بابام و بابا بزرگم و با تلاش بیشتر خودم و درس خوندن تونستم یه شرکت بزرگ واردات و صادرات بنام “کیان سلطانی ” بر پا کنم .
به صورت مه آلود و غم گرفته م نگاه کردم ، پسری با تمام زیبایی و بدون کوچکترین عیب و نقصی ، چشمهای عسلی که بیشتر وقتها با کمی خشم و عصبانیت تبدیل به رنگ سبز یشمی میشن .
به موهای ژولیده و خیسم که کمی بلند بودن و همیشه اونارو به صورت کج و یه طرفه حالت میدادم که به قول بهروز این موهای خرمایی ، زیبایی چهره و پوست گندمیم رو چند برابر میکردن .
به بینی ای که بخاطر اون تصادف لعنتی مجبور شدم زیر تیغ عمل ببرم و واونو کمی شبیه قبلش کنم .
رمان های پیشنهادی :
به لبهای گوشتی و قلوه ای که با لبهای مامانم توی عکساش اصلا مو نمیزد ، وقتی به عکساش نگاه میکنم شباهت خودم رو با اون یکسان میبینم ولی خداروشکر هیچ کدوم از اخلاق و رفتارام شبیه اون آدم سنگدل نشد .
مادری که در سن 2 سالگی منو رها کرد و بخاطر نرسیدن به هدف شومش زندگیشو ترک کرد و به استرالیا رفت .
اما… اما … بیل زدن توی این باغچه ی گذشته برای من ارزشی نداره … تنها یه چیز برای من باارزش و زندگی بخشه که میتونه تمام خلا زندگیم رو از نو بسازه و منو تبدیل به شخصی بااراده و استوار و محکم نشون بده ، اما بدون حضور اون تبدیل به شخصی مریض و بدحال شدم که به جز خودم هیچکس دوای دردمو نمیدونه و همه ی اطرافیانم این مردگیِ احساسمو بیشتر بخاطر کار و تلاش زیاد تعبیر میکنن.
اخمامو در هم کشیدم و دست مشت شده م رو روی قلبم گذاشتم ، هیچکس بجز اون نمیتونه مرحم زخم این دل باشه ، نه دخترای رنگاوارنگ و بزک شده ی اطرافم و نه اندامهای بیش از اندازه تحریک کننده شون ،نمیتونن تمام اشتیاق منو به اون موجود ظریف و کوچولوی خودم کم کنن ، دختری ناسازگار و رنجور من ، دختر سرکش و شرور من ، دختری که نمیدونه با دیدنش دلم که هیچ تمام بدنم به رعشه میفته ، و حاضرم برای لمس گوشه ای از پوست سفید و مرمریش حتی جلوش زانو بزنم ، اما اون با بیرحمیِ تمام نگاهشو و اون چشمهای سیاهشو که تمام دنیام توی اون چشمها خلاصه میشن ،از من دریغ میکنه .
حوله رو روی موهای خیسم گذاشتم، نفس دیگه ای با درد و رنج کشیدم ، دلم درد میکرد از جهالت این قلب سرکش و این عشقی که داره منو در مقابل یه موجود تخس و شیطون و کوچیک به سجده در میاره .
دوباره بخودم توی آینه نگاه کردم ، با پوزخند تلخی گفتم ” خاک تو سرت کیان تو چی کم داری ؟ این همه دختر ، این همه زیبارو ، اون منشیِ زبل و ریزه میزه ی شرکتت ، همونی که همیشه میگی قدو قوراه و جثه ش شبیه دختر کوچولوی تخس منه ، یعنی هیچکدوم نمیتونن تورو خوشحال کنن، یا به تو زندگی ببخشن ؟ چرا فقط نفسهاتو بند یه دختر نوجوون کردی که فقط از زندگی خوردن و خوابیدن و درس خوندن بلده ، تو یه سوت بزنی ، توی این خونه و روی این تخت پراز دخترهای زیبا و لوندی میشن که با عشوه گریشون اون چه که بخوای رو دو دستی بهت تقدیم میکنن اما تو …
پریشون حال سرمو تکون دادم ؛ همه ی اینا برای من درده من هیچوقت نتونستم یه خاطره ی خوش داشته باشم حتی تو اوج رابطه م فکر بهار و تصور بهار بود که منو آروم میکرد .
– آخ بهار … آخ خدا لعنتت کنه چی به روزم بردی که حتی با آوردن اسمت قلب مریضمو بیمارتر میکنی، بی اونکه خودت بدونی تموم زندگیه من شدی و تمام وجودمو تحت سلطه ی خودت در آوردی ، منو به یه مرد بی غرور تبدیل کردی به مردی که پراز خواهش و خواستن لمس وجودته ، حاضرم تمام زندگیمو ببخشم اما برای یک روز تورو تو آغوشم داشته باشم .
رمان معجون بصورت انلاین می باشد.
برای خواندن رمان معجون از مریم پیروند در کانال زیر عضو شوید.
سلام چرا لینک کانالش بالا نمیاره؟