دانلود رمان اسطوره به قلم پگاه
دراین مطلب از رمان کافه ، رمان اسطوره به قلم پگاه را آماده کردیم.برای دانلود رمان اسطوره به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
خلاصه رمان اسطوره : داستان رمان اسطوره درباره دختری دانشجو به نام شاداب است که در حال تحصیل در ترم سه رشته مهندسی عمران در دانشگاه تهران است. وضعیت مالی خانواده شاداب ضعیف است و برای گذران زندگی مجبور می شود در کنار تحصیل به دنبال کاری نیمه وقت بگردد. تبسم دوست شاداب اون رو برای کار به یک شرکت تبلیغاتی معرفی میکنه که رئیس این شرکت مردی به نام دیاکو است که شاداب اون رو از قبل میشناخته و به دلیل یک اتفاق عاشق اون بوده در حالی که دیاکو از این موضوع بی خبر بوده است.
- نام رمان:اسطوره
- نویسنده:P*E*G*A*H
- موضوع:عاشقانه،اجتماعی
- تعداد صفحات:350
بخشی از رمان اسطوره :
پزهرآلود…! روحم را خراش میدادند.سرم را به همانجایی که دستم بند بود و نمی دانستم
کجاست…تکیه دادم…! آب از فرق سرم راه می گرفت…از تیغه بینی ام فرو می چکید و تا زیر
چانه ام راهش را باز می کرد…! از آن به بعدش را…نمی دانم به کجا می رفت …!
همهمه اوج گرفت…دهانم گس شد…عدسی چشمانم سوخت…گلویم آتش گرفت…خشکی گردنم
بیشتر شد…اما سر چرخاندم و دیدم که ماشین سیاه ایستاد…سیاه بود دیگر…نبود؟خواستم تحمل
کنم…خواستم به چشم ببینم بلکه باورم شود…
خواستم خاطره این ماشین سیاه تا ابد در ذهنم حک
شود…اما نتوانستم…درش که باز شد تاب نیاوردم….
کامل چرخیدم…پشت سرم را به همان تکیه
گاه کذایی چسباندم….لرزش فکم را حس می کردم…حالا…
یا از گریه و بغض…و یا از خیسی
لباسها و سرمای فروردین ماه…!دستانم را بغل گرفتم و چشم بستم…چشم بستم روی همه زشتیهای
این دنیا…روی این دنیا …!
پایان خط…خط پایان….همانکه می گویند آخر زندگی ست…همان تلخی دردناکی که هیچ کس نمی
خواهد باورش کند…همان سوت دقیقه نود…اینجاست…! همینجا…درست همین جایی که من
ایستاده ام…! می دانی چرا؟ چون امروز اسطوره مُرد…!!! اسطوره من…مَرد من…مُرد! تبسم
نیشگون آهسته ای از دستم گرفت و گفت: -یه جوری حرف می زنی انگار من شرایطت رو نمی
دونم.خب با این وضعیت اونی که به این کار احتیاج داره تویی…نه من!تعارف که باهات
ندارم….بالاخره یه کاری هم واسه من پیدا میشه. سرم
رمان های پیشنهادی :
دیدگاهتان را بنویسید