دانلود رمان آقایی خانومی
در این مطلب از رمان کافه ، رمان آقایی خانومی را آماده کردیم.برای دانلود رمان آقایی خانومی به ادامه مطلب مراجعه کنید.
بخشی از رمان آقایی خانومی :
_بی شعور.
_نامرد.
پشت چشمی نازک کردم و نگاهم رو به رو به رو دوختم که دستم رو گرفت و روی پام گذاشت.
_اینجا که اجازه دارم؟
مسخره بودها!
خنده ای کردم.
_خیلی مسخره ای!
_والا زنم شب عروسی اجازه بهم نمیده دیگه من چیکار کنم؟
سرم رو سمت پنجره دوختم تا خنده ام رو نبینه.
توی آغوش بابا فرو رفتم.ناخواسته قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید.
_هیس عزیزکم گریه نکن!
دیگه موقع رفتنم بود!
داشتم خانوم می شدم به قول بابا!
هرچندباردومم بود!
آروم از بغلش جدا شدم و اشک های مزاحم روی صورتم رو پاک کردم.
این ها چی بودن؟!
رمان های پیشنهادی :
نمی خواستم که بمیرم و دیگه نیام!
انگار اون موقع هر دقیقه بابا رو می دیدم!
آ هی کشیدم و بعد از خداحافظی با بابا و بقیه سمت خونه رفتیم.
توی همون عمارت قبلی زندگی می کردیم و عمادخان سارا امشب می خواستن به قول خودشون توی یه هتل شب عاشقانه شون رو سپری کنن اما خر که نبودم به خاطر ما رفته بودن!
البته اگه سارا کرم نریزه!
همزمان با بستن در پذیرایی دستی زیر پام قرار گرفت و طی یک چشم برهم از زمین کنده شدم و صدای جیغم بلند شد!
_از همین الان جیغ جیغ؟نگه دار لازمت می شه.
نگاه کن بی حیا رو!
بی شرمانه خندید که صورتم سرخ شد!
سرم رو به سی.نه اش چسبوندم تا صورتم رو نبینه و همزمان مشت محکمی به سی.نه اش کوبوندم که آ.خ آرومی گفت و راه افتاد.
نمی دونم دلیل اینهمه خجالتم چی بود!
هر چقدر حرف می زدم انگار نه انگار!
از پله ها بالا می رفت و اصلا به جیغ و داد های من که بزارم زمین هم توجهی نمی کرد!
بدبخت کمرت می شکنه!حالا که خودش به فکر نیست من به فکر باشم؟
رمان آقایی خانومی بصورت آنلاین می باشد.
برای خواندن رمان آقایی خانومی در کانال زیر عضو شوید.
دیدگاهتان را بنویسید